زمزمه ها
بر روی بهار بوسه ها خواهم زد
بر غنچه و برگ و گل جدا خواهم زد
با دفتر خاطرات خواهم بنشست
زآغاز سری به انتها خواهم زد
***
با یاد وطن به خاک غربت، بوسه
از دور به آن دیار الفت، بوسه
با بوی گلاب یاد گل های وطن
با آینه بر چهره ی یادت ، بوسه
***
این مرغ شکسته پر که در خواب من است
خود فاطمه و سعید و سهراب من است
این سیل که می کّند بن قلعه ی دیو
فریاد ندا و جان بی تاب من است
***
با دیو سیاه جهل رویاروییم
اما سخن از سپیده دم می گوییم
با هر تبری که ریشه مان را بزنند
هنگام بهار باز هم می روییم
***
ایران من ای که از درون در بندی
با غربت و بیداد تو خویشاوندی
ما از تو گسسته، خسته هرگز نشدیم
هرچند تو سوگوار یک پیوندی
***
ای عشق بگو به کوه و دشت وطنم
از مهر تو من به هیچ رو دل نکنم
هرچند که دورم از تو اما مهرت
از جان نرود اگر بمیرد بدنم
***
در چهره ی خصم نیشخندی بزنیم
بر پای سمند ظلم بندی بزنیم
با واژه به جنگ عقل سوزان برویم
فریاد بروی بام چندی بزنیم
***
ای نم نم باران ، تو مرا پیدا کن
ای بوی بهاران ، تومرا پیدا کن
شعرم تو بخوا ن به کوچه باغ همدان
ای صبح شمیران ، تو مرا پیدا کن
***
آتش به نهاد این خرد سوختگان
این خامه شکستگان و لب دوختگان
در هم شکنان خانه نور و خرد
از بربریان حکومت آموختگان
***
در دایره ی تو گرچه ناپیداییم
اما تو بدان که همچنان اینجاییم
از صفحه تاریخ تو را می شوییم
بی خویش تویی و ما همه با ماییم
شیرین رضویان
نوروز 1389
لندن